پنجه با ساعد سيمين که نيندازي به

شاعر : سعدي

با تواناي معربد نکني بازي بهپنجه با ساعد سيمين که نيندازي به
اگر او با تو نسازد تو در او سازي بهچون دلش دادي و مهرش ستدي چاره نماند
تو که با مصلحت خويش نپردازي بهجز غم يار مخور تا غم کارت بخورد
با کمان ابرو اگر جنگ نياغازي بهسپر صبر تحمل نکند تير فراق
گر همه مايه زيان مي‌کند انبازي بهبا چنين يار که ما عقد محبت بستيم
سر تسليم نهادن ز سرافرازي بهبنده را بر خط فرمان خداوند امور
اين چنين يار وفادار که بنوازي بهگر چو چنگم بزني پيش تو سر برنکنم
که من از پاي درآيم چو تو اندازي بههيچ شک نيست به تير اجل اي يار عزيز
مطرب از بلبل عاشق به خوش آوازي بهمجلس ما دگر امروز به بستان ماند
که نگويند سخن از سعدي شيرازي بهگوش بر ناله مطرب کن و بلبل بگذار